loading...

خطی بر صفحۀ آسمان

شخصی

بازدید : 842
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 7:12
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خطی بر صفحۀ آسمان

حرف اول پست -کلیپی پخش شده از ترامپ، که با شوخی روش جلوگیری از کرونا رو توضیح میده و با تأیید گرفتن از یک متخصص در خارج کادر دوربین، اعلام می‌کنه که روشهای پیشگیری کرونا مشابه روشهای مواجهه با ویروس آنفلوئانزا هستش.

بعضی کامنتا این نکته رو بولد کرده بودن، که ترامپ در اون جایگاه، قبل از اعلام این حرف از یک متخصص تأیید گرفت، در جمع، هیچ ابایی هم نداشت. چون تخصصش پزشکی نیست. اینجا ولی ما از تنها چیزی که نمی‌ترسیم، بدون تخصص حرف زدنه (خودم اولیش). مقام اول اجرایی مملکت، دکتر مملکت، جناب آقای روحانی، می‌فرمایند که از شنبه همه چی درست میشه و همه چی به روال عادی برمیگرده. عجیبتر اینکه روحانی در شرایطی این وعدۀ درست شدن رو میده که حالا در این مورد خاص که در زمینۀ علم پزشکیه، کسی از مردم مستقیما از خود روحانی انتظار جواب پس دادن نداره، حداقل اونقدری که از وزارت بهداشتش توقع هست از خودش نیست.

فکر می‌کردم که چی میشه که یک مسئول، جایی که حتی ازش انتظار وعده هم نیست؟ طبق عادت میاد چنین وعدۀ هردنبیل و باری به هر جهتی میده؟ فکر می‌کردم به اینکه اینا چقدررررر عادت کردن به این وعده دادنهای الکی. دیگه کلا شرطی شدن. فقط رو هوا یه چیزی میگن دل مردم خوش باشه. وعده سر خرمن. حالا تا شنبه کی مرده س کی زندس که بخواد جواب پس بده بابت این وعده‌ها.

حالا یه تلنگر به خودمون. الان که نه، ولی تا همین چندسال پیش هم من و افراد مثل من همچین هم بدمون نمیومد وعده بشنویم. یک استاد اندیشۀ دوبنده کراواتی داشتیم دانشگاه، یک حرف قشنگش توی ذهنم مونده. میگفت کلا اصلاح طلبها یا همون Reformist‌ها همیشه و همه جای دنیا حرفاشون بیشتر از Hard Liner‌ها طرفدار داره. چون همیشه میان در باغ سبز نشون میدن و وعدۀ رضوان میدن و همیشه دم از اصلاح شرایط میزنن و میگن شرایط رو از الانی که هست بهتر می‌کنیم. اصلا قصد مقایسه بین دو جناح نیس، ولی خلاصه یکم هم برمیگرده به قصور ما مردم که واکنشهای هیجانی نشون میدیم به این وعده وعید شنیدنها.

میخوام به صورت ویژه روی این بعد خودم تمرکز کنم. که حرفهای کسی که با توجه به تخصص و تواناییش قول اجرایی میده، با قیمت بیشتری خریدار باشم نسبت به کسی که صرفا عادت کرده به این وعده دادنها.

----------------

ثبت دیتا

خود دیتا کوتاهِ کوتاهه. کلا این استرس کرونا هم نمیذاره آدم به عشق و عاشقی فکر کنه :)) بیشتر یک سری برنامه میخوام تنظیم کنم برای آینده‌ی خودم.

خانوم اولی -دوباری حالمو پرسید این دو هفته. نمی‌دونم چرا انقدر حالمو میپرسه. در واقع حال پرسیدنش باعث میشه بیشتر نگران خودم بشم. خوب میتونم بگم بین همه، بیشتر از همه از من شناخت داره. کلا باهوشه و شناختش از آدمای اطرافش بشدت بالاست. بعد اینکه هی حالمو میپرسه هی حس میکنم حتما حالم خوب نیست که انقدر می‌پرسه. همین، فقطم میپرسه سلام خوبی؟ میگم خوبم شکر تو خوبی میگه منم خوبم شکر. خوبی دیگه؟ آره :| یک بار رو داداشش از آموزشی پادگان برگشته بود، میگه خیلی لاغر شده. یه قندون داداش داره ولی نمی‌دونم چرا فقط لاغری این یکی آخری بعد آموزشی به چشماش اومده. یاد خودم افتادم که 8 سال پیش آخر مرداد که بعد دوماه آموزشی با اتوبوس از مشکینشهر اردبیل رسیدم خونه، مامان که تا نصف شب منتظر رسیدنم مونده بود، با چشمای خیسِ اندازه نخودچی کوچیک شده از گریه، تا منو دید یهو بغضش ترکید و گفت چقدر لاغر شدی.

سربازی و کلا جنگ برای مرد سخت نیست، تا وقتی که پای احساساتِ زن وسط نیومده. همه سختیهاش راحت میگذره تا وقتی که نگرانیهای مادر، خواهر، همسر یا دوست دخترت وسط نیومده. زن، و احساساتِ زن کلا معادلات جنگ رو به هم میزنه و هربار که از پادگان و نبرد برمیگردی، جنگ اصلی رو توی چشمای نگرانِ زنِ زندگیت میبینی. به قول حافظ شیوۀ چشمت فریبِ جنگ داشت، ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم...

به اینکه چطور سربازی رفتن من مادرم رو از پا انداخت فکر کردم. و به اینکه چطور آقایون و آقازاده‌های خیلی خیلی خیلی خیلی زیادی رو پیدا می‌کنی که یک ساعت سربازی توی این مملکت نرفتن. مثال هم میارم براتون تا دیگه کسی جرأت نکنه از این نظام کثافت دفاع کنه. این سیاستمدار ( کلیک ) 3 تا پسر داره هیچ کدوم یک ساعت سربازی نرفتن. فقطم یکیشون زمانی که خرید سربازی عمومی‌بود خرید. دوتای دیگه از توپاچۀ ملت رفتن تو از تو آستین ملت دراومدن. الانم سه تا بچه‌هاش خارجن و خودش داره در مورد FATF گه زیادی میخوره. به منم پیشنهاد درست کردن خدمتم رو داده بود. اما مادرم میگفت تا یک پسر توی این مملکت هست که سربازی میره تو هم باید بری شهاب. میگفت خدا جای حق نشسته، خدا رو خوش نمیاد. بازم داریم توی فامیل، از این دست. همتونم دیدین. خیلی مورد شاخدار و عجیبی نیست. فقط فساد و پارتی بازی رو توی این مملکتِ لجن تکذیب نکنه کسی. همین آقای سفیر، دهۀ شصت شلوار پارچه‌‌‌ای میپوشید و به پسردایی‌های من به جرم شلوار لی پوشیدن می‌گفت بی هویت. از پلۀ نظام و سر و کول ملت بالا رفتن و حقوق به دلار گرفتن و ده سال پیش دیگه تا قبل اینکه دخترش برای همیشه از ایران بره، تو ایران وقتی مهمونیها میدیدمش، شورت و سوتین مشکیش از زیر مانتوی حریر معلوم بود، همین آقای سفیرِ با هویت.

زوم نمی‌کنم روی این یه نفر خاص‌ها. تمامِ مملکتمون همینن. ریز و درشت آقا زاده‌هامون همینن. به زور باید برگردین دنبال استثناها که مثال نقض پیدا کنین. خدا ریشۀ مسئول و رئیسی که زیردستش جرأت می‌کنه توی مملکت فساد ایجاد کنه رو از خاک این مملکت بزنه به زودی ایشالا.

خانوم دومی‌(الهه) -کاملا بی خبرم

خانوم سومی‌(نگار) -کاملا بی خبرم

پری آخری -چندتایی پیام جدی و رسمی‌بینمون رد و بدل شد. حقیقت ماجرا اصلا انتظار نداشتم انقدر خوب و محکم و جدی بتونه رابطه با من رو تموم کنه. شخصیت خیلی خوب و محکمی‌که کاملا میدونه چی میخواد از رابطه و دنبال بازی عاطفی نیست. برعکس سنش. پیش بینی من غلط از آب در اومد در مورد پری و بر خلاف سن کمش، که انتظار داشتم ترس داشته باشه از کات کردن، حتی یک بار که من از موضع ضعف این دو هفته بهش از دوست داشتن گفتم، خیلی قشنگ و شیک جواب داد که "شهاب نمیخوام تلخ باشم، ولی این حرف رو اون وقتی که منتظر شنیدنش بودم ازت باید میزدی."

این آدم بالغ قشنگ معلومه چی میخواد و دنبال حاشیه نیست. و باید به قاطعیت این شخصیتها در خواسته‌هاشون احترام گذاشت. و تصمیم گرفتم دیگه با بازیهای موش و گربه‌‌‌ای خودم خسته ش نکنم. 4 روزه ازش خبری ندارم و فقط واتسپ رو که چک می‌کنم، دیشب تا 4 صبح در حال چت بوده، (حالا یا وویس گوش میکرده، که با توجه به اینکه عکس پروفایلش هم عوض شده بعید می‌دونم). در کل نقطه ایه که حس میکنم جای خراب کردن اعصاب و روان پری، بهتره تمرکزم رو بذارم روی درست کردن نقصهای شخصیتی خودم.

توی تموم شدن رابطه م با پری درسته که برای خودم 50 درصد جور نشدن پالایشگاه گاز مؤثر بوده، ولی این دو هفته که ازم جدا شده کارم شده فکر کردن و فکر کردن. نتیجه فکرهام در مورد روابطم رو باید سعی کنم دسته بندی کنم. راستی با روانشناسم هم جلسۀ غیر حضوری داشتم (از ترس اینکه کرونا بگیره طرف). جلسه اول رو زوم کرد روی حل کردن استرسم. و کلا حس می‌کنم این پستهای من رو کاری باهاشون نداشته باشه.

1- ( حسادت بیجای زنهای ایران- بگذار عشق خاصیت تو باشد، نه رابطۀ خاص تو با کسی - نلسون ماندلا) - من کلا آدم بی رحمی‌نیستم. در کل در برخورد با همه چی اطرافم بشدت مهربونم. حیوون گرفته، آدم گرفته، سعی دارم کمترین آسیب و بیشترین فایده رو برای محیط اطرافم داشته باشم. اکثر روابط من بر پایۀ همین مهربونی من بوده. هر جا بتونم کمکی بکنم، حتما باید انجامش بدم. این حرف رو دو سه باری از دخترها شنیدم که: من فکر می‌کردم فقط برای من خرج میکنی نگو برای همه خرج میکنی. یا پری بهم میگفت تو در دسترس همه هستی. من کلا توی اتوبان و خیابون عاشق اینم سرباز یا آدم خرید به دست ببینم با بوق و چراغ به زور سوارش کنم و مجانی برسونمش مقصد. سرباز باشه حتی مسیرم رو هم بارها به خاطر رسوندن اون سرباز کلا عوض کردم. اینکه یک آدم (حالا اکثرا دختر قبول دارم :دی) به من میگه پول لازم دارم برای فلان کار، برای دندون، برای شهریۀ دانشگاه، اگر دروغ بگه که خوب بحثش سواست، من با فرض اینکه راست بگه آیا کار اشتباهیه که به اون انسان کمک کنم؟ (بازم میگم، اوایل درخواست رابطۀ عاطفی و حتی جنسی هم مثلا با نگار داشتم‌ها، ولی همین نگار وقتی فهمید برا همه آدما اینجور دست به نقدم، کلا به مرز رابطۀ عاطفی با من هم نزدیک نشد چه برسه به جنسی - ولی بعد رد شدن درخواستهام دیگه از اون زمان به بعد کمکهام همه بدون چشم داشت و صرفا از روی انجام وظیفه بوده). زیاد حرف نزنم. خلاصۀ کلام، زن ایرانی کلا توی کتش نمیره شوهرش، مثل مثلا حضرت علی (که یه تار موش به صدتای هیکل من میرزه بحث مقایسه نیست :دی) بره به بیوه‌ها و یتیمها کمک کنه. توی ایران کمک کردن به جنس زن، فقط برای خود زن مجازه و اگر شوهر بخواد چنین کاری بکنه، قطعا چشماش از کاسه در خواهد اومد :) خلاصه اینکه من به صورت برجسته اصلا نمیتونم توازن برقرار کنم بین این میلم به کمک کردن و تجسم از زندگی آینده پیش زن و بچه م. تازه اینکه میگن "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است" هم باید روش کار کنم. حرف خیلی درستیه. منم عادت دارم خودم نخورم بدم بقیه. توی این توازنه کمک فکری لازم دارم.

2- (رابطۀ جنسی و هم مسیری در مسیر عاشقی بهونۀ ازدواج؟)خوب حالا که من میخوام برا همه مهربون باشم، تکلیف معیار ازدواج چی میشه. تعریف عشق چی میشه؟ مثکه میگن عشق به هم نگریستن نیست، عشق با هم به یک سو نگریستن است :دی خوب احتمالا باید بگردم دنبال کسی که مثل خودم اولویتش توی زندگی کمک به آدمای دیگه باشه. این میشه یه تمایز بین دختری که باید باهاش ازدواج کنم و بقیه دخترایی که کمکشون می‌کنم. و دوم اینکه کشش جنسی داشته باشم بهش. مثلا من به خانوم اولی و نگار به هیچ وجه درحال حاضر هیچ کشش جنسی ندارم. سیاهی لشگرها (غیر آتنا) هم همینجور، کشش جنسی بینمون مطرح نبوده هیچ وقت. بعضیاشون فقط دست به نقط بودن تو بحث س/ک/س، ولی نوع میلم به این آدما اینجور بوده که مطمئنم حتی اگر با این آدما شب هم بخوابی، صبح نمیخوای تحملشون کنی و دوست داری زودتر آژانس بگیری بندازیشون بیرون از خونه. یا از خونشون زود گم و گور بشی. برعکس به کسی که کشش جنسی داری (مثل آتنا، مثل الهه، و جالبه کلا این شهریوریها چقدر جذابیت جنسی دارن لعنتیها :|) شب که باهاشون میخوابی، به این امید میخوابی که صبح هم کنار همونا بیدار بشی. صبح و بعد در رفتن خستگیت که هیچ هورمونی هم توی مغزت بالا نیست که از بالا و پایین بهت فشار بیاره، دوست داری صد برابر دیشب قربون صدقه ش بری. من به این میگم کشش جنسی که فقط بین زن و مردی اتفاق میفته که قبل رابطۀ جنسی اقلا یه مدت رابطۀ کلامی‌داشته باشن و مرد تونسته باشه کلیدهای تمام راهروها و کوریدورهای قلب زن رو پیدا کرده باشه.

3- (عدم تداوم رابطه بدون رابطۀ جنسی) -خلاصه بگم. اگر مقید به اسلام هستین، بدون ازدواج دوست دختر و دوست پسر نگیرین. اگر هم مقید به اسلام نیستین، حتما توی رابطه تون برای س/ک/س برنامه ریزی داشته باشید. به اصطلاح ادای تنگا رو در نیارید. رابطه بدون س/ک/س افتضاحه. به قول خدابیامرز دکتر افشین یدالهی "خواستند از عشق آغوش و بوسه را حذف کنند، عشق از آغوش و بوسه حذف شد." آغوش و بوسه (که من به ترکیب عشق با این معجون میگم س/ک/س) جزء لاینفک زندگی آدماست. به قول علی معلم، "زلف پر خم آفرید، آنکه آدم آفرید، دل و دلبر رو برا هم آفرید..." بی خود خودتون رو توی لوپ معیوب و تموم نشدنیِ رابطۀ دوست دختر دوست پسری بدون رابطۀ جنسی نندازین. مثل بچه آدم ازدواج کنید

4- (تلاش برای کاهش بعد جنسی زندگی - نماز و ورزش؟ زبونم لال یکم مطالعه؟) -من اهل سیگار و قلیون نیستم، مشروبم تا حالا از نزدیک ندیدم (یکی از بچه‌ها می‌گفت مرد حسابی نه مشروب می‌خوری نه قلیون میکشی چجوری انتظار داری دختر بهت پا بده :)) ). خوب احتمالا اون بعد افسردگی اعتیاد به مشروب و مواد مخدر، در من به صورت افکار جنسی و خودارضایی بروز پیدا کرده. و تقریبا از کنترل خارج شده ست. برای پسرهای کوچیکتر حتی بگم که تا حدود 20 سالگی خیلی جدی نمازم رو هم میخوندم، یعنی هر روز صبحِ اول وقت حموم و دوش و غسل و نماز. ولی همین بی برنامگی توی بخش جنسی زندگیم، این عقب جلو رفتن تدریجی ساعت خود ارضایی و ساعت دوش گرفتن روزانه م، باعث شد که کم کم نماز در اولویت دوم کارهام قرار بگیره و حذف بشه. جوری که الان به خودم نگاه می‌کنم: میگم چقدر فاصله دارم توی این مورد نسبت به کسی که اهل نمازه. من حتی اگر ازدواج هم بکنم، بالاخره این برنامه ریزی برای غسل و نماز باعث میشه هر بار بخوام به س/ک/س فکر کنم، به سختیهای بعدش و مثلا صبح زمستون تو سرما غسل کردن هم فکر کنم و احتمالا از هر 3 بار هوس، 2 بارش رو پشیمون بشم. برای همینه حس می‌کنم باید برای این کمرنگ کردن عطش جنسی توی زندگیم، هر جور شده، با هر سختی که شده، برنامه نماز رو توی زندگیم دوباره جا بدم. چون مطمئنم اقلا از این نظر کمکم میکنه. خوب از اون طرف صرفا با فکر خالی نمیشه عطش جنسی رو سرکوب کرد. برای همین باید برنامه ورزش منظم رو هم وارد زندگیم کنم که اثرش کاهش میل جنسی در بدن ورزشکاره همیشه. در این مورد هنوز تصمیم نگرفتم ولی قطعا ورزش هوازی خواهد بود. مطالعه چی؟ من همیشه به جای اینکه چندین کتاب بخوانم، کتابهای گاج را چندین بار می‌خوندم :)) یعنی بیشتر ترجیح میدم همون مطالعات درسی زیاد و مطالعات فرعی کمی‌که دارم رو با دقت و چندبار چندبار بخونم تا اینکه مطالعات گسترده داشته باشم. ولی خوب برای خارج شدن از این بعد جسمی‌و حیوانی جنسی، حس می‌کنم مطالعه یا اقلا گوش کردن یه سری سخنرانیهای انگیزشی خیلی کمکم بکنه.

خسته شدم. چقدر حرف زدم بسه دیگه. شب بخیر

بازدید : 673
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 10:47
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خطی بر صفحۀ آسمان

از مسئولین نظام به صورت ویژه تشکر دارم. از دیشب نمیتونم به تلگرام که کاملترین و تنها منبع خبری جامع فعلی در پوشش اخبار بیماری کورونا محسوب می‌شه دسترسی داشته باشم. به واسطۀ لطف نظام الان دیگه بوی گند و کثافتی که توی مملکت پیچیده رو حس نمی‌کنم.

الان فقط باید بنشینم با ترس منتظر، که این گند و کثافتی که دیگه بوشو نمیفهمیم، کِی بی خبر و یهو ناغافل از در و پنجرۀ خونه آوار میشه روی سر تک تکمون.

فعلا صلاح اینه وسط این تعطیلی توجیه نشدنی مجلس و تداوم کار کارمندا (من جمله پدر بیچارۀ من) ما ساکت و بیخبر بشینیم توی خونه‌هامون و آقایون و آقازاده‌ها با خیال راحت کیت تخس کنن توی فامیل منحوسشون و تستهاشون رو بدن و مردم عادی هم بعد فوتشون ده تا یکی ازشون تست میگیرن ببینن کی کرونا داشته :)

نظام تا حالا کیسه گونی زیاد رو سر ما مردم کشیده بود و صلاح نظام رو توی بیخبری ملت دیده بود. ولی این اولین باره که صلاح ملت در تعارض کامل با صلاح نظام هست. و اول باره که نظام صلاح خودش و خودیهاش رو به صلاح "تمامِ مردم" اعم از طرفدار و مخالف حکومت ترجیح داده. اولین باره که نظام انقدر شفاف و واضح داره میگه جون هیچ کدوم از شما مردم عادی برای من کوچکترین اهمیتی نداره. خواه مخالف من باشین خواه موافق من. فعلا همتون ساکت بشینین تا ما سران نظام این سطل پر از کثافت رو هم بزنیم و تلاش حداکثریمون رو برای زنده موندن خودیهامون به کار بگیریم.

بازدید : 695
يکشنبه 10 اسفند 1398 زمان : 14:42
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خطی بر صفحۀ آسمان

این روزا که مجازی رو می‌چرخم، نظرات زیادی رو می‌خونم که از شرایط قرنطینه توی خونه و کنار خانواده گلایه کردن. که اصلا کاری به گلایشون ندارم. فعلا دوربینم روی بقیه نیست. دوربینم برگشته روی خودم: به زندگی خودم دقت کردم؛ و دیدم در کمال تأسف، زندگی انگلیِ من بعد از اخبار کرونا و دعوت به قرنطینۀ خانگی، کوچکترین تغییری نکرده. فقط اون هفته‌‌‌ای یک بار که برای خرید از خونه بیرون میرم و برمیگردم نوع دست شستنم بعد برگشت به خونه رو تطبیق دادم با نوع دست شستن استاندارد سازمان جهانی بهداشت. همین. وگرنه در باقی موارد من 6 ماه بود کاملا در شرایط قرنطینه داشتم زندگی می‌کردم.

باید یه تغییر اساسی توی روش زندگی خودم بدم.

+ مجازی شلوغ شده. همه شدن مثل من. ولی کاش همه زندگیاشون مثل من نمونه. اصلا اخلاقی نیست که مثل خاله غازه توی داستان آهو و پرندگانِ نیما یوشیج (کلیک) ، از عقب موندن بقیه احساس آرامش بهم دست بده. نوار قصۀ این داستان یکی از قشنگترین نوار قصه‌های دوران کودکی من بوده.

++ آموزش و پرورش قبول شدم برای معلمی. یکم از اون حس بی هدف بودن آینده و فاز خودکشی در اومدم. البته خوب با معلمی‌ازدواج کامل از برنامم حذف میشه قطعا. ولی خوب زندگیم یک هدف دیگه میگیره کنار شاگردام. کلی برنامه دارم براشون winkولی یکم دلخورم. با قبول شدن مصاحبۀ آموزش و پرورش فهمیدم که خیلی توی مصاحبه ضعیف نیستم. به هر حال گویا کارهای پر حقوقتر توی این مملکت سهم افراد خاص دیگه س. وگرنه قطعا 12 ساعت پشت میز نشستن و زل زدن به مانیتورها توی اتاق کنترل پالایشگاه گاز، سواد و مهارت اپراتوری خیلی خیلی خیلی خیلی کمتری میطلبه تا دبیری و یاد دادن یه سری مبحث به چندتا دانش آموز. ولی خوب حقوق 8 میلیونی اون پالایشگاه گاز کجا و حقوق دو سه میلیونی معلمی‌کجا....

+++ میگن ایران کرونا رو به 11 کشور صادر کرده و این 11 کشور اولین کیسهای کرونایی رو بین مسافرهای برگشته از ایران مشاهده کردن. اینش اصلا خجالت آور نیستها. خجالت آورترین بخش ماجرا اینه که ما گیریم طبق آمار رسمی‌24 تا هم کشته دادیم، ولی بر خلاف کل کشورهای درگیر با این ویروس حتی نمی‌دونیم اولین مبتلامون کی هست و چجور وارد کشور شده. من اصلا برام مهم نیست پروازهای ماهان مقصره، طلبه‌های چینی مقصرن، کارگرهای چینی مقصرن، یا مبادی فرودگاهیمون توی چک نکردن ورودیهای بین المللی مقصرن یا هر ننه قنبر دیگه‌‌‌ای مقصره. اصلا مهم نیست. فقط این عجز و ناتوانی نظام جمهوری اسلامی‌ایران در عملکرد صادقانه و شفاف کردن علت و شیوۀ بروز این بیماری در مملکت برام مهمه الان. واقعا خجالت آوره. هیچ جوره این افتضاح جمهوری اسلامی‌بین کل کشورهای دنیا قابل دفاع نیست. قشنگ به همه نشون دادیم بی حساب کتاب ترین و هردنبیل ترین و کدرترین نظام حکومتی دنیا رو داریم با این لکۀ ننگ.

++++ قبلا گفته بودم از بی ارزش شدن زندگی و بی ارزش شدن جون خودم. گفتم من که نه کار خاصی دارم، نه کسی تو خونه هست که نگران سلامتیش باشم، بذار جای یکی از این پرستارهای بنده خدا که توی بیمارستانهای قرنطینه هستن برم برای نگهداری از بیمارا. البته اصلا کارای پزشکی بلد نیستم. با شهرزاد مشورت کردم، گفت به آیدی تلگرام زیر پیام بدم. نه لزوما برای کارهای بهداشتی، ولی برای کارهای داوطلبانۀ دیگه میتونن ازم کمک بگیرن.

خطی بر صفحۀ آسمان

بازدید : 627
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 8:40
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خطی بر صفحۀ آسمان

جواب پالایشگاه گاز اومده و من توی پذیرفته شده‌های گزینش نیستم.

شهرزاد همچنان با پنهانکاری عجیبی جواب پیامهای من در مورد بیماریش رو نمیده و تنها کاری که کرده لینک سازمان بهداشت جهانی WHO رو فرستاده می‌گه اخبار رو از جاهای موثق دنبال کن. پنهانکاری و سکوت ترسناکی که شهرزاد با منی که برادرش هستم داره رو تعمیم می‌دم به وزارت بهداشت و دولت، دلم کامل میریزه از اتفاقایی که قراره بیفته. تا حالا این 26 سال انقدر گارد اطلاعاتی شهرزاد رو بسته ندیده بودم.

دو روزه یه کله داره بارون میاد.

دلم عجیب گرفته و شدید نیاز دارم با یک نفر حرف بزنم. ولی این روزا درد دل کردن به خرج و مخارجش نمی‌ارزه. بدبختی اینجاست که دلم از کسی گرفته که می‌خوام براش بمیرم... مردن... فکر بدی هم نیست...

----------------------------

از Organic Minded و تیم دکتر چاووشی خواستم وقت بگیرم. گفتن 180 هزار واریز کنم به کارت دکتر چاووشی برای تعیین وقت. کارتش برای بانک سپه بود و کلا دل چرکین شدم از تیمشون.

دکتر علیرضا شیری که برو بیایی برای خودش توی اینستاگرام داره رو تقریبا مطمئنم از اون حکومتیهای نون به نرخ روز خور هستش که جلوش جرأت نداری به نظام بگی بالا چشمت ابروئه. این دکتر چاووشی رو فکر می‌کردم به جایی وصل نیست. این که دیدم برا واریز وجوه شماره کارت بانک سپه داده یکم دودل کرده من رو. مخصوصا که تقریبا همه می‌دونیم این روزا هر کی توی کارهای فرهنگی با دست باز بهش اجازه میدن کار بکنه احتمالا از سیبیلهای (شما بخون جای دیگۀ) یه ارگان کله گنده آویزونه. سر همین خیلی جرأت نمی‌کنم حرفام رو بدون سانسور به مشاورهاش بگم.

از اون طرف اصلا سن و سالم رو هم نپرسید یه مشاور متولد 72 رو گذاشته برای منِ خرس گنده. من برم برا پسرِ 5 سال کوچیکتر از خودم این اراجیف وبلاگم رو تعریف کنم بگم مشکل جنسی و خود ارضایی دارم :| این طرف توی زندگیش 5 سال از من عقبتره چه می‌فهمه بی هدفی و بی آرزویی توی 32 سالگی یعنی چی...

بازدید : 1000
چهارشنبه 6 اسفند 1398 زمان : 14:08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خطی بر صفحۀ آسمان

یه دیالوگ خیلی قشنگ و قدیمی‌هست، از فیلم After-Earth از ویل اسمیت. صرفا به بازگو کردنش اکتفا می‌کنم:

ترجمه - ترس واقعی نیست. تنها جایی که ترس می‌تواند وجود داشته باشد، در تفکرات ما مربوط به آینده است. ترس محصولِ تخیل ماست که منجر می‌شود از چیزهایی بترسیم که در زمان حال وجود ندارند و حتی شاید هیچگاه به وجود نیایند. ترس جایگاهی نزدیک جنون دارد. حرفم را اشتباه متوجه نشوید، خطر خیلی هم واقعی است، ولی ترس در برابر این خطر، انتخاب ذهن ما است.

+ ژانر ترسناک امروز فقط حریرچی و اینکه فرق بین قرنطینه‌ی قم و تعطیل کردن رو بلد نبود :|

++ شهرزاد دو روزه مریضه. تست هم ازش نگرفتن و فرستادنش خونه خودشو قرنطینه کنه و استراحت کنه. پیامهای من رو هم جواب نمیده و گفته نرم ببینمش.

بازدید : 1000
چهارشنبه 6 اسفند 1398 زمان : 14:08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خطی بر صفحۀ آسمان

یه دیالوگ خیلی قشنگ و قدیمی‌هست، از فیلم After-Earth از ویل اسمیت. صرفا به بازگو کردنش اکتفا می‌کنم:

ترجمه - ترس واقعی نیست. تنها جایی که ترس می‌تواند وجود داشته باشد، در تفکرات ما مربوط به آینده است. ترس محصولِ تخیل ماست که منجر می‌شود از چیزهایی بترسیم که در زمان حال وجود ندارند و حتی شاید هیچگاه به وجود نیایند. ترس جایگاهی نزدیک جنون دارد. حرفم را اشتباه متوجه نشوید، خطر خیلی هم واقعی است، ولی ترس در برابر این خطر، انتخاب ذهن ما است.

+ ژانر ترسناک امروز فقط حریرچی و اینکه فرق بین قرنطینه‌ی قم و تعطیل کردن رو بلد نبود :|

++ شهرزاد دو روزه مریضه. تست هم ازش نگرفتن و فرستادنش خونه خودشو قرنطینه کنه و استراحت کنه. پیامهای من رو هم جواب نمیده و گفته نرم ببینمش.

بازدید : 711
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 23:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خطی بر صفحۀ آسمان

حرف اول پست -حرف خیلی زیاده امروز. حوصله دسته بندی هم ندارم :( بی مقدمه

(در مورد کورونا)

1- باز دوباره یادم افتاد چقدر بشر در برابر پروردگارش ضعیفه. روزه‌هام که قضا نشده تا این سن، ولی واقعا چقدر من پررو هستم که در برابر این ضعف نماز هم نمیخونم :/

2- شمایی که عاشق کله پاچه و سیراب شیردونی دیگه به خفاش خوردن چینیها گیر نده لطفا :/ (خودمم عاشق زبون و بناگوشم :دی) همونقدر که سوپ خفاش برای ما چندش آوره، سیراب شیردون ما هم برای امریکا و اروپا عجیب غریبه و یک مقاله‌‌‌ای خونده بودم که با تعجب نوشته بودن ایرانیها یک غذای مورد علاقشون "اعما و احشا" گوسفنده. همون سیرابی منظورشونه :))

3- من تازه فهمیدم ما ایرانیها چقدر توی بهداشت جمعی از بقیه دنیا عقبیم :| درسته که عاشق توالت ایرانی و شیلنگ هستیم و تا باسن مبارکمون صدای جیرجیرِ نعلبکی نده، از تمیزیش مطمئن نمیشیم، ولی الان با هفت کشته در اثر کورونا با اختلاف گوی سبقت رو از ممالک *ون نشور غربی ربوده ایم که حداکثر یک کشته داشتن :/

4- کلا ما ایرانیها افتخار می‌کنیم به خلاف جهت جمع شنا کردن. به خاص و منحصر به فرد بودن. والا این طور موارد بحرانی بیایم و به خاص بودن خودمون افتخار نکنیم و مثل بقیه رعایت کنیم بهداشت رو :) در این راستا جمعه پدرم پیشم بود، 3 سری رفت بیرون خونه و یکی از این دفعات موقع برگشت دستاشو نشست. گفتم پدر دستاتو نشستیا، گفت این دیگه اسمش وسواسه :/ گفتم وسواس چیه کورونا اومده میگن باید تا میتونید روزی 20 بار دست بشورین مخصوصا از بیرون که میاید :( گفت دعوا راه میندازیا اصلا خوب می‌کنم نمیشورم :| :/

بعله :|

حالا شما بیا به مرد جا افتادۀ ایرانی حالی کن که یه ماه دستاشو دائم بشوره اسمش وسواس نیست :)

5-با این 7 کشته در یک هفته من برای اولین بار تونستم قدرت مدیریت جمهوری اسلامی‌رو مقایسه کنم با جاهای دیگۀ دنیا. و فهمیدم چقدر ضعف داره نظام توی این مدیریت. اما سوای از مدیریت داغون سران مملکت، یک سوزن هم به خودمون مردم بزنم که گفتم دوست دارن بگن منحصر به فردن: نمی‌دونم چقدر گذارتون به پروازهای داخلی خورده (پروازهای بین المللی که من تاحالا قسمت نشده). ولی پرواز داخلی برای مصاحبه و آزمون جنوب و تبریز زیاد رفتم. تمام این پروازها هم بلااستثنا بلااستثنا همیشه موقع تیک آف و بلند شدن هواپیما اقلا 4 یا 5 تا احمقِ بیشعور دارن با تلفن با زن و بچشون حرف میزنن و تازه تعریف هم میکنه که آره عزیزم الان هواپیما داره بلند میشه. نفهم، بیشعور، حیف اسم الاغ و یابو که روی تو بذارم، این مهماندار برای توی گوساله داره توضیح میده که موقع برخاستن و نشستن هواپیما گوشیهای خود را در حالت پرواز قرار دهید. من رشتم کنترل بوده ارشد. خوب می‌دونم یه سیستم در حالت پایدار یا Steady خودش خیلی معضل کنترلی نداره، و اصل چالش کنترلی سیستمها برای حالتهای ناپایدار هست، مثل حالتی که هواپیما میخواد بلند شه و یا میخواد بنشینه. وگرنه در حالت پرواز که خلبان کلا میذاره روی اوتوپایلوت (خودکار) و تا آسمون مقصد بی دردسر پاشو میندازه رو پاش و از مهماندار لب میگیره :/

البته منم به نوبۀ خودم گوساله م. منی که این گوساله‌ها رو توی هواپیما دیدم و از ترس اینکه مبادا این مرد شیکپوش کت و شلواری رییس آیندم توی پتروشیمی‌باشه ترجیح دادم سکوت کنم و خودم رو توی هواپیما احمق جلوه ندم و بهش تذکر ندم که آقا لطفا گوشیتون رو خاموش کنید. ولی خلاصه. ما ایرانیا فقط و فقط‌هارت و پورتمون سر بقیه بلنده. خودمون رو به اشتباه با فرهنگترین آدم شهر میبینیم. در کل ما ایرانیها همیشه مرگ رو فقط برای بقیه میبینیم. از حلقۀ اتحاد زدنمون توی حادثه پلاسکو و حادثۀ حملۀ داعش به ساختمون مجلس بگیر شما سر معامله رو و بیا جلو تا همین امثال پدر من که این روزها دست شستن رو وسواسی بودن می‌دونن.

(در مورد ادامۀ روند پست دیتای احساسات) -واقعا دوست ندارم روند ثبت احساسات عاطفی خودم رو متوقف کنم. چون 99 درصد مطمئنم این نوشتنها فردا به مشاورم کمک می‌کنه. پری نزدیک 50 روز بود که آدرس وب من رو داشته و میخونده.

(قصۀ روباه و کلاغ و پنیری که همیشه از دست میدیم) -40 روز بود من میدیدم که آمار وبلاگم رسیده به روزی 120 نفر به بالا. و خیلی هم خرکیف بودم که به به چقدر پستهام جذابه برای عموم مخاطبین (!!!). دقیقا مثل اون کلاغه توی شعر حبیب یغمایی مغرور شدم به خودم. خوب اون آمار افزایشی احتمالا به خاطر حضور پری و خوندن پستهای احمقانه م توی وب بوده. و منم خیلی راحت پنیر رو انداختم پایین درخت. همیشه سعی داشتم حواسم به این کلاغ درونم باشه، و حواسم به تمجید و نوازشهای بی مورد اطرافم باشه. این بار از دستم در رفت. آخه چرا باید این پستهات برای آدما جذاب باشه؟ بیا نوش جونت. اینم نتیجه غرورت.

(خط مشی ادامۀ بلاگ) -پری رو 50 روز با پستهای بلاگم زجر دادم ناخواسته. و رابطۀ بینمون هم کاملا عاقلانه و بالغانه تصمیم گرفت که تموم بشه. الان در ادامۀ روند پستهام باید حواسم به دو نکتۀ مهم باشه. اولا یک جوری بنویسم که زجری برای پری که یکی از خواننده‌های احتمالی هست نداشته باشه. ثانیا حواسم باشه این پستهام به تریبونی برای رسوندن حرفام به پری تبدیل نشه. هدف این پستها درمون فکری خودم بوده، پس باید سعی کنم با نادبده گرفتن حصور پری و با حفظ حدودی که ناراحتش هم نکنه، مطالب این پستها رو ادامه بدم.

(تنفر از آدما) -اینکه ارتباطم با بقیه آدمها باعث شد یک رابطۀ خوب با پری رو از دست بدم، الان باعث شده سرشار از نفرت بشم از بقیه آدمها و مخصوصا خانوم اولی و نگار. یکم سر نگه داشتن رابطۀ پری تقلا نکردم، حس می‌کنم میخوام انرژیم رو نگه دارم برای ریدن به هیکل بقیه آدمای زندگیم. دیدِ عاقلانه‌‌‌ای نیست اصلا. ولی خوب کاریه که از صمیمِ قلبِ لبریز از نفرتم میخوام انجامش بدم.

ثبت دیتا -

خانوم اولی -دیروز 5 جلد کتاب تفسیر رو پست کردم شهرشون برای پدرش. (این آدرس وب منو داره. کلا هم بلاگ پلاس بود همیشه. الان واقعا تعجب می‌کنم دوساله واقعا وب سر نزده؟ یا خودشو زده به نفهمیدن؟ اگه این پیاما رو میخونی بگم که فقط خدا به دادت برسه اگر یک بار دیگه به من پیام بدی :|)

خانوم دومی‌(الهه) -هیچ پیامی‌بینمون نبوده.

خانوم سومی‌(نگار) -گفتم که پیام داده بود رسیدم و زنده ای؟ حالا ادامۀ داستان: خوب نگار و سارا خونۀ پدر مادر سارا قم بودن. و 4 روز پیش اخبار شیوع کورونا در قم اومد و من بشدت نگران شدم از اینکه اون روز نگار و سارا رو سوار ماشین برده بودم ترمینال. این پیامکها رد و بدل شد:

+ سارا و تو چه تاریخی از قم برگشته بودین؟ شنیدی قم ترکیده بابت کرونا؟ دیروز شهرزاد پیشم بود
حالا منم بگیرم به درک اگر شهرزاد از من بگیره هیچ وقت نمیبخشمت

- خاک برسرت فقط
سرطان هم کمه برای تو😊😊خیلی کثیفی

+ ایشالا تو و کس و کارت

- پیامتو برای سارا فرستادم
شماره‌هامو پاک کن هرچه زودتر پسر تهرانی

+ والا اصلا ذخیره نکردم شمارتو
بکش بیرون از من
دیگه پیام نبینم ازتا
دو ماهه هی میری مث کش بر میگردی
هری

- حالمو بهم زدی میکروب کثیف،من کرونا ندارم ک*کش دیگه نبینمت هیچوخت
تو تل هم پاککن شمارمو زشت بدترکیب بدذات

بابت حرفاتم مدیونی بمن،شمارتوکلن پاک میکنم هرکی شماره پاک نکنه مادر ج**س

+ من شمارتو پاک نمیکنم که هر وقت دوباره خواستی مثل کش برگردی حواسم باشه جوابتو ندم :))
تو که مادرت گله ولی خودت ج**ه‌ی دو عالمی‌تیغ زن بدبخت

از اینجا به بعد مثکه شارژش تموم شده بود. توی تلگرام اسکرین فرستاد که بهم پیامک زده پدر سگ شماره کارت بفرس پولتو پس بدم که گویا شارژ نداشته نرسیده :))

یه سری فحش و فحش کاری هم تلگرام کردیم و اونجا رو طبق معمول حذف تاریخچه زد و رفت.

پری آخری -گویا 40 روز قبل بعد خوندن پستهای من رفته پیش مشاور و مشاور بهش گفته به خوندن پستهای من ادامه بده. تجویز عجیبی بوده. چون قطعا مشاور می‌دونست که آخر این مسیری که تجویز کرده فقط و فقط جداییه. در واقع گویا فقط میخواسته که پری بتونه با خیال راحت و عاقلانه رابطه رو با من خاتمه بده. وگرنه این مسیری که مشاور پیشنهاد کرده بود به پری، یک درصد هم امکان نداشت به ترمیم رابطۀ بین ما دو نفر کمک کنه. به هر حال داستان به این شکل پیش رفت. و من هم خیلی به فکر تقلا برای حفظ رابطه نیفتادم. به دو دلیل. اولا که روش رو نداشتم بعد این همه حرفهای نگفتنی که اینجا نوشتم و پری خونده و واقعا فکر نمی‌کنم اوضاع درست شدنی باشه. یکی هم به این دلیل که جواب کار پالایشگاه هم نیومده. باز اگر جواب مثبت اومده بود یه انگیزه داشتم برای تلاش و تشکیل زندگی. ولی الان بلاتکلیفترینم.

-----------------

سیاهی لشگرها

رابطۀ هدفداری که با پری داشتم برام یک تکیه گاه محکم بود برای حذف آدمهای اضافی اطرافم. ولی الان احتمالا شرایط کاملا به نفع این سیاهی لشگرهاست. کسایی که اصلا نمیشناسمشون و اکثرا فقط حال و هوای جنسی داشته رشته و نخ کلامی‌بینمون. یه جورایی مثل شبی که راس با ریچل on a break بود و میره یه شب با اون دختر زیراکسیه میخوابه :)) فقط میدونم کار درست اینه که نذارم زحمات این دوماهم هدر بره و همۀ اونایی که با زحمت از دور خودم پراکنده کردم، دوباره برگردن به زندگیم. و اگر هم س/ک/س میخوام، به نظرم بهتره برم سراغ رابطۀ پولی به جای اینکه هزینه و انرژی بیخودی سر آدمای مجازی خرج کنم که حتی صورتشونم تا حالا ندیدم.

M -دیشب که خبر تعطیلی مدارس البرز تا آخر هفته اومد، پیام رو براش فوروارد کردم. حرف زدن باهاش لذت بخشه. ولی اینکه نمیدونم آدم اونور چت چه شکلیه اصلا برام برخلاف گذشته قابل هضم نیست. بدم نمیاد سر از معماش در بیارم. ولی حل این معما تبعات داره. سراغ حل این معما نرم بهتره. با شناختی که از خودم دارم مطمئنم بعد حل شدن معما، M جذابیتشو رو برام از دست میده (فیلم Memento در این باره و در مورد معماتراشی و سرگرمی‌تراشی بشدت توصیه میشه)

ثنا -دیروز پیام داد. سوم برج. گفت میخواستم حالتو بپرسم نگی باز پول نداریا برا پول پیام ندادم. آره خر خودتی. سوم برج پیام میدی پولم نمیخوای. گوشام درازه یا پشتش مخملیه. حوصلشو ندارم.

خاطره -هیچ وقت مالی تیغ نزده. آخر ترمشونم نیست که بخواد باهاش درس کار کنم. 3 روز پیش پیام داد که سلام کجایی بی معرفت :| اگه نمیخواد باهاش درس کار کنم، کلا بیخیالش. الان توی شرایطی هستم که اصلا حوصله بچه داری ندارم. چیزی که الان اصلا حوصله شنیدنشو ندارم اراجیف یه دختر کلاس یازدهمیه. برو به زندگیت برس بچه.

مؤسسه خیریه توانا -زنگ زدن میگن آقای غ*** پول بده. من یادم نمیاد به اینا پول داده باشم. اینا اسم منو از کجا می‌دونن. اصلا یادم نمیاد.

مؤسسه خیریه معلولین و کودکان اوتیسم -به اینا یادمه یک بار کمک کردم. به خانم علیزاده هم گفتم دعا کنید کار پیدا کنم در خدمت هستم همیشه. زنگ زده دیروز میگه چخبر از کار. گفتم فعلا منتظر جواب دو جا هستم، ایشالا بعد عید تماس بگیرید. میگه یعنی عیدی نمیخواید به بچه‌های ما کمکی بکنید؟ نه دیو/ث نمیخوام کمکی بکنم :| این همه بنز سوار و پورش سوار رو توی مملکت ول کردی داری منِ بیکار رو تیغ میزنی که توی خرج تعویض روغن پرایدم موندم؟ جلو این کنه‌ها نقطه ضعف نشون بدی بدون کجاوه سوارت میشن :|

دوست مادرم -توی پاسخها گفتم که مادرم یک دوستی داشت خانوم سیدی بود که مادرم بهش کمک می‌کرد. دیروز پیام داده به من که برای درمان 1 میلیون نیاز دارم. اگر داشتم بهش می‌دادم. دندونم شکسته خودم منتظر یکم پولم برم دندونم رو درست کنم. مادرم می‌گفت اگه به این خانوم سیده کمک نکنی حتما یه بلایی سرت میاد :/ میترسم بهش کمک نکنم. با ترس و لرز بهش گفتم بخدا پول ندارم برم سر کار درخدمتم.

------------------------

فاکتورها

نزدیکی به سر برج:واضحه دیگه. سوم برجِ دوازدهه و همه کیسه باز کردن برا جیب ما. چشم دولت و نظامِ فقر پرور جمهوری اسلامی‌روشن.

میل جنسی:دارما. ولی میخوام وانمود کنم ندارم. چون تنها راه بقا برای آینده الان میل جنسی نداشتنه. اعتراف کنم دارم پوستم کندس.

استرس:نمیدونم. بیشتر خشم دارم تا استرس.

امید به آینده:نمی‌دونم

بازدید : 549
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 6:34
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خطی بر صفحۀ آسمان

سر ساعت 08:00 صبح رفتم رأی سفید دادم و هشت و نیم برگشتم خونه. از ترس کورونا، 20 ثانیه دستامو شستم، کف دستها، پشت انگشت دو دست، شیار دستها و .... خب دیگه بسه، ویروس کرونا اگرم رو دستام بوده الان رفته، اما... اما جوهر انگشتم پاک نشد... 20 ثانیه شستشو که سهله، شاید 20 سال دیگه هم ویروسی که من با این انگشت جوهری انداختم به جون مملکتم پاک نشه... از دو سال بعد خودم اصلا خبر ندارم. احتمالش خیلی بالاست این آخرین رأی من توی صندوقهای این نظام بوده باشه.

در رابطه با شیوع کورونا من نگران دو نفرم، یکی خاله شیرینم که یک معلم 50 ساله س، و دیابت داره و تنها زندگی می‌کنه. یکی هم شهرزاد، که هم توی روزهای کارورزی (انترنی) پزشکی توی مرکز بهداشت این روزها باید به مردم در مورد کورونا آموزش بده، هم در قالب کار نیمه وقتش، در بیمارستان مسیح دانشوری مشغوله، بیمارستان بیماریهای تنفسی در شمال تهران که این روزها میزبان بخشی از بیماران مشکوک به کوروناست. هر چند خودش بارها بهم گفته من نگران خودم و خودش نباشم چون در سن ما اگر هم بگیریم، خوب میشیم. در هر صورت این روزها بشدت وقف درگیریهای این ویروس کرده خودش رو و پیامهای نگرانِ من رو فقط روزی 1 بار جواب میده و اصلا ازش خبر ندارم.

در ادامه پست شهرزاد رو در مورد کورونا براتون میارم و امیدوارم مفید باشه:

دوستان تو این‌هاگیر و واگیر که خیلیا ازش به عنوان تریبونِ بیانیه‌های نامربوط استفاده می‌کنن، تصمیم گرفتم این اطلاعات رو باهاتون در میون بذارم.

خواهش می‌کنم برای سلامتی روان و جسمتون ارزش قائل باشید و همون طور که دنبال مواد غذاییِ تازه و پوشاک و داروهای اصیل می‌گردین، برای ذهنتون هم دنبال اطلاعاتِ مفید و به دردبخور باشید.

رعایت نکات بهداشتی در حال حاضر هم لازمه، هم کافی.

تصویر آموزش دست شستن رو با وضوح بیشتر، براتون استوری می‌کنم.

پیروز و تن درست باشید :)

1- برای کسب اطلاعات فقط به منابع خبری موثق مراجعه نموده ( آدرس سایت وزارت بهداشت ) و از اتکاء به شایعات منتشر در فضای مجازی جدا بپرهیزید.

2- طبق آمار به دست آمده، از هر صد نفر مبتلا به ویروس جدید کورونا تنها 13نفر نیاز به بستری در بیمارستان پیدا کرده و حدود 2نفر فوت شده اند. پسمیزان کشندگی ویروس جدید کورونا حتی از آنفلوانزا (با حدود چهار درصد آمار فوت) نیز کمتر است.

3- ویروس جدید کورونا به شدت مسری است و علت نگرانی در مورد شیوع آن نیز دقیقا همین سرعت سرایتآن است. پس رعایت نکات بهداشتی جهت جلوگیری از سرایت این بیماری به افراد در معرض خطر (سالمندان، زنان باردار، افراد مبتلا به نقص ایمنی و ...) الزامیاست.

4- طبق آمار کودکان کمتر از 10 سال در معرض خطر نیستند مگر در صورت ابتلا به سایر بیماریهای زمینه ای.

5- با توجه به این که هنوز مخزن دقیق ویروس جدید کورونا (انسان یا حیوان) مشخص نیست، از مصرف انواع گوشت به صورت خام یا نیمپز بپرهیزید. گوشت باید تا زمان تغییر رنگ کامل (چه در سطح و چه در عمق) حرارت داده شود.

6- در صورت ابتلا به علایم تنفسی، لطفا تا جای ممکن از حضور در مکانهای عمومی‌بپرهیزید و در صورت لزوم، از ماسک استفاده کنید. سالمندان و افراد دارای نقص ایمنی و مادران باردار، تا جای ممکن از منزل خارج نشوند.

7- فاصله‌ی ایمن برای پیشگیری از انتقال ویروس، 1متر است. در تعامل با افراد دارای علائم تنفسی این فاصله را حفظ کنید.

8- برای سرفه یا عطسه، از دستمال استفاده کنید و به هیچ وجهدستمال خود را در محیط (روی میز، روی زمین و ...) رها نکنید. اگر دستمال در دسترس ندارید، در آرنج خود روی آستین لباس، یا داخل یقه‌ی لباس خود عطسه یا سرفه کنید. انتقال این ویروس از طریق قطرات بزرگ رخ می‌دهد.

9- از دست دادن و روبوسی کردن با افراد دارای علائم تنفسی (و این روزها ترجیحا با همه‌ی افراد!) بپرهیزید.

10- دوره‌ی نهفتگی ویروس کورونای جدید (دوره‌ی تخمین زده شده از زمان ورود ویروس به بدن تا بروز علائم آن) حدود 3 تا 15 روز است. پس احتمال انتقال ویروس حتی در بین افراد ظاهراسالم نیز وجود دارد.

11- در مکانهای عمومی‌از تماس دست خود با بینی، دهان و چشمها بپرهیزید.

12- از هر فرصتی برای شستن دستها استفاده کنید، حتی با آب ساده. در صورت در دسترس نبودن آب، از ژلهای ضدعفونی کننده‌ی بدون نیاز به شستشو که حاوی الکل هستند، استفاده کنید.

13- شستن دستها باید حداقل 20ثانیه و به شیوه‌ی صحیح و اصولی باشد، به گونه‌‌‌ای که تمام سطوح پوست دست (کف و پشت دست و انگشتها، بین انگشتها و نوک انگشتها و زیر ناخن) را پوشش دهد. برای یادگیری نحوه‌ی صحیح دست شستن به تصاویر آموزشی دقت کنید.

14- جهت تقویت سیستم ایمنی بدن، می‌توانید از مکملهای روی (زینک) موجود در داروخانه‌ها استفاده کنید.

خطی بر صفحۀ آسمان

بازدید : 360
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 6:34
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خطی بر صفحۀ آسمان

آمار ورودی گوگل بلاگ رو هر روز چک می‌کردم و اصلا نمی‌دونم چطور و از کجا، ولی خوب پری آخری آدرس بلاگ رو پیدا کرده. تیر خلاص رو خوردم و البته که نوش جونم. حقم بود...

گندی که به بار آوردم رو هیچ جوره نمیتونم جمعش کنم. یه نقطه آخر این رابطه باید بذارم. این 3 ماه بهترین حسنش برای من حذف آدمهای مزاحم اطرافم بود. ولی برای پری قطعا حسنی نداشته. امیدوارم تبعات خاصی هم در سال کنکور ارشدش براش نداشته باشه. همین الانش هم خودمو نمیبخشم.

فقط برام عجیبه. چرا انقدر ملایم برخورد کرد باهام. چرا انقدر کم رید به هیکلم؟ کاش دم دستش بودم چهارتا کشیدۀ آبدار اقلا می‌خوابوند زیر گوشم. البته بد هم نشد. من افکاری که توی ذهنمه رو آوردم توی بلاگ. دروغ من رو آزار میده. یک پایان صادقانه بهتر از ادامۀ کار با دروغ و خیانته.

آیینۀ عبرت:هیچ وقت تلاش نکنید یک زن رو بپیچونید...

... (حذف شد)

بازدید : 541
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 6:34
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خطی بر صفحۀ آسمان

حرف اول -از اون روزی که سید ابراهیم رئیسی در انتخابات 29 اردبیهشت 96 رقابت رو (فرض کنیم طبق رأی مردم) به حسن روحانی باخت، و کمتر از 3 ماه بعد، تکرار می‌کنم، کمتر از 3 ماه بعد در 23 مرداد 1396 توسط بالاترین مقام نظام، یعنی رهبری به یک ریاست حساستر یعنی ریاست قوۀ قضائیه گمارده شد، همون روز رهبرِ نظامِ به منِ شهروندِ این نظام حالی کرد که من هر کسی رو بخوام بالا میکشم هرکسی رو بخوام پایین نگه میدارم اصلا هم جواب رأیِ توی ملت برام مهم نیست.

از همون روز یه نقطه عطف در بلوغ سیاسی من ایجاد شد و به عنوان یکی از اصولِ اقلیدسیِ هندسۀ عجیب غریب این جمهوری شیر فهم شدم که رأیِ منِ شهروند کمترین پشیزی توی این جمهوری ارزش و اعتبار نداره. (البته فردا رو میرم پای صندوق چون به اون مهرِ لعنتی توی شناسنامم نیاز دارم، به امید اینکه بالاخره یه جا استخدام شم و این ماهی 800 تومن رو که از بابا میگیرم تا از گشنگی نمیرم رو بتونم خودم در بیارم. این جایگاه و ارج و منزلتِ منِ شهروند و ارزش رأیم در این جمهوریِ اسلامیه).

ثبت دیتا -دیروز یک کاری کردم که نباید میکردم، اصلا دلم نمیخواد بنویسمش. ولی خوب وقتی یک کاری رو شروع میکنی، نباید ناقص بذاریش. می‌نویسمش چون به نظرم باید نوشته بشه هرچند تلخ باشه و قابل سرزنش.

نگار -پریروز یک مسیج از شمارۀ ناشناس اومد برام: (توضیح: تهران ساعت 6 و نیم صبح تا 6 و نیم عصر طرحه و نمیشه با ماشین رفت داخل طرح و خوابگاه نگار داخل طرحه و ترمینال خارج طرح)

- سلام خوبی فردا برای ساعت چهارو نیم بلیط گرفتم

- نگارم امشب میای که وسیله‌هامو بذارم توماشین

+ سلام چشم

البته دقیق متوجه نشدم. فردا 4 و نیم عصر یعنی؟ امشب بیام وسیله‌هاتو ورداریم که فردا بیای ترمینال منم 4 ظهر وسایلتو بیارم برات ترمینال؟

اگه اینجوره چشم میام امشب

- آره عالیه مرسی

رقتم چمدوناشو کلا وسایل خوابگاهشو گذاشتم توی ماشین، پتوی پادگان منم که ازم گرفته بود سردش نشه پس داد. و چون شب اینجا چیزی برای خواب نداشت، خواست برسونمش خونۀ دوستش سارا. فردا ظهرش 15:20 دقیقه انقلاب قرار گذاشتیم که برم خودش و سارا رو برسونم ترمینال (سارا اومده بود کمک وسایل نگار رو از پارکینگ ترمینال ببریم داخل و واقعا هم کمکش لازم بود).

+ من رسیدم توی نوفلاح پارک کردم

رسیدی انقلاب بگو بیامهرچی زودتر بیای بهتره ترافیک خیلیه

+برات سوسیس و نون باگت و مخلفات آوردم خواستی دستاتو بشور بیا تو ماشین خودت ساندویچ درست کن برا تو راهتون

- مرسییی

- دو دقیقه دیگه اونجام

یه بطری شربت عسل آبلیمو هم براش درست کرده بودم چون می‌دونستم سوسیس توی اتوبوس تشنش می‌کنه. سوار شد. 25 دقیقۀ عالی و کلی خنده. توی راه دوستش سارا میگفت که "آقا شهاب واقعا ممنون این 3 سال که نگار تهران بود خیلی هواشو داشتین همه جوره حواستون به نگار بود خدا خیرتون بده". برام عجیب بود. خوب من شاید رابطه با نگار نداشتم ولی اقلا یکی دو بار درخواست و غرغرشو به جون نگار کرده بودم. در ضمن این هم برام عجیب بود که چرا دوستش سارا داره از من تشکر میکنه. چرا خود نگار تشکر نمی‌کنه.... این خیلی خیلی خیلی برام عجیب بود. یاد این حرف رفیق دوران لیسانسم افتادم که میگفت "زنها موجوداتی Planner هستن. برا اهدافشون طرح و برنامه‌های عجیبی میچینن." بگذریم... No Offense خانومهای محترم :دی قصد جسارت نیست.

رسیدیم ترمینال. به نگار سفارش کردم مراقب خودش باشه. فکر داداش کوچیکش هم نکنه. همونجور که شهرزاد به من گفت "شهاب من خاله مریم نیستم که بچسبم به تو و فکر غذا پختن برای تو باشم" و منی که مجبور شدم دو سال بعد از فوت مامان استانبولی پختن یاد بگیرم و همین هفته پیش اول بار قرمه سبزی پختن یاد گرفتم، قطعا این استقلال رو مدیون شهرزادم. تو هم بی خیال داداشت شو. ما مردا رو بخوای لوسمون کنی تا 50 سالگی هم بچه می‌مونیم. گفتم مراقب غذا خوردنت باش (نکتۀ 1 آخر پست رو بخونید). این بار برخلاف همیشه، بهش نگفتم اگر رسیدی خونه خبر بده.

خداحافظی کردیم و سوار اتوبوس شد. سارا سوار شد که دور از چشم من خداحافظی کنه. قرار بود برگردونم سارا رو انقلاب. سارا باچشمای خیس از اتوبوس پیاده شد. برگشتیم و سارا رو انقلاب پیاده کردم. توی گوشی زدم آهنگ "زیبای من" پدرام پالیز پلی بشه تا خونه:

"جان من بی من مرو، تنها شدن درمان ندارد...

رفتنت را قلب من، زیبای من باور ندارد...

باورم کن قصۀ این عاشقی آخر ندارد...

من نگارم می‌رود، دار و ندارم می‌رود، وای اگر روزی چو من تنها بماند..."

- (ساعت 18:18) خیلی خوشمزه بود

- (ساعت 00:13) رسیدم خونه

- (ساعت 01:05) زنده‌‌‌ای :| :| :|

جواب این پیامکهاشو ندادم و تصمیم هم ندارم دیگه جوابی بدم... انگار نه انگار که نگاری داشتم....

نکتۀ 1 (یه توصیه برای مجالس ختم عزیزان) -نگار کلا حواسش به تغذیه ش نبود. گشنش می‌شد اخلاقش بد می‌شد خودش اینو نمی‌فهمید. تا نهار نمی‌خورد حالش جا نمی‌اومد. صبحهای امتحان ترمهای وسطش که میرفتم دنبالش برسونمش تا دانشگاهش، با اخم صبونه نخورده میومد توی ماشین می‌نشست، من یه بربری تازه از دم خونه گرفته بودم و یه خامه عسلی که دوست داشت. بربری و خامه رو که میخورد تازه یخ و اخمش باز میشد. اینا رو گفتم که این نکتۀ مهم رو بگم: بعضی موقعیتها آدمها حواسشون به اینکه قندشون افتاده نیست. مصداق بارزش مجالس ختم عزیزان هست. دیدین وقتی خاله‌‌‌ای کسی عزیزی رو از دست میده توی بحبوحۀ مراسم اصلا حواسش به خورد و خوراکش نیست؟ خوب معمولا چون میزبان در اون شرایط داغداره، اکثر آدما دچار این افت قند یا دهیدراته شدن بدنشون میشن. من همیشه توی اینجور مراسم سعی می‌کنم حواسم باشه، و مثلا عصر روز خاکسپاری که همه دایی خاله‌ها توی خونۀ فرد داغدیده جمعن، میرم آشپز خونه مثلا چندتا لیوان شربت آبلیمو درست می‌کنم میارم، همه قورت قورت میخورن و میگن خدا خیرت بده چه به موقع بود. اینطور وقتا حواستون باشه به رسوندن قند و آب به بدن کسایی که خودشون حواسشون به خودشون نیست :) مخصوصا در مجالس ختم خیلی خیلی مهمه این نکته. خیرات کردن حلوا بی دلیل نیست. ولی خوب حلوا رو هرکسی دوست نداره. هیچ چی به نظرم شربت نمیشه. البته که ایشالا پیش نیاد این مجالس ولی خوب اجتناب ناپذیره :)

نکتۀ 2 (لعنت به فقر و هرچی باعث فقر شده) -من و نگار با هم برای ازدواج تناسب نداشتیم که در مورد این می‌تونم به اندازه 3 سال مطلب بنویسم، به اندازه کل سه سالی که رابطه داشتیم. ولی خوب، مطمئنم اگر نگار اسیر فقر نبود رابطمون خیلی خیلی خیلی بهتر میبود. لعنت به این فقر. لعنت به جنگ، این جنگی که پدر نگار رو جانباز کرده. و البته لغنت به این فقر فرهنگی که این مرد 6 تا بچه پس انداخته. و دو تا دخترش هم رفتن خونه شوهر و یکی یه دختر دیگه پس انداختن و طلاق گرفتن و برگشتن خونه‌ی باباشون. و الان تمام مخارج یک پسر و 4 تا دختر و دوتا نوۀ بدون پدر و یک شوهر جانباز به عهدۀ یک مادر طفلکِ نگاره. آقایون، خانوما، مراما این تن بمیره، قبل پس انداختن بچه آیندشو تضمین کنین. اونم توی این مملکت داغون. ول کنین این شر و ورها رو که روزی رسون خداست. چرت می‌گن که تو بچه رو بیار خدا خودش روزیشو جور می‌کنه. کو پس؟ چرا روزی این بچه‌ها که پدرشونم جانبازه جور نمیشه؟ بچه علف هرز نیست که خودش بزرگ شه... مراقبت می‌خواد، آب می‌خواد و نون میخواد و از اون مهمتر وقت گذاشتن و تربیت می‌خواد...

نکتۀ 3 (عذرخواهی) -من تازه فهمیدم شپش گذاشتن سر یک مسئلۀ به شدت شخصیه. و متأسفم که پست قبلی اونجور جنجال کردم سر این قضیه. از همه عذر می‌خوام.

راستی یک سوال. پدوی پادگان من رو مادرم 5 سال قبل شسته بود کامل و گذاشته بود توی کمد. آیا ممکنه توی یک پتوی تمیز بعد از 5 سال بدون استفادۀ انسانی شپش باشه؟ یا اون روسریهای نو که از اینستاگرام خریدم. آیا ممکنه توی اونها شپش باشه؟! اگه از اونا باشه که تا پری و خواهر و مادرش و شهرزاد و زن بابام شپش نگرفتن برم سری روسریهاشونو پس بگیرم :|

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 30
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 16
  • بازدید کننده امروز : 11
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 186
  • بازدید ماه : 274
  • بازدید سال : 1358
  • بازدید کلی : 92144
  • کدهای اختصاصی